سفارش تبلیغ
صبا ویژن
:کورش بزرگ فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک سپارند تا اجزای بدنم خاک ایران را تشکیل دهد
به وبلاگ پاسارگاد خوش آمدید
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • بنرها
  • places.jpg (47445 bytes)


    تخت جمشید

     

    پرسپولیس، یا آنگونه که شناخته تر است "تخت جمشید"، مجموعه ای از کاخهای بسیار باشکوهی است که ساخت آنها در سال ب512 قبل از میلاد آغاز شد و اتمام آن 150 سال به طول انجامید. اسکندر مقدونی در یورش خود به ایران در سال 331 قبل از میلاد، آنرا به آتش کشید. تاریخنگاران در مورد علت این آتش سوزی اتفاق رای ندارند. عده ای آنرا ناشی از یک حادثه غیر عمدی میدانند ولی برخی کینه توزی و انتقام گیری اسکندر را تلافی ویرانی شهر آتن بدست خشایار شاه علت واقعی این آتش سوزی مهیب میدانند.

    Takhtejamshid

    از آنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده تنها می توان تصویر بسیار بهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد. نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه1310 خورشیدی کشف شد.

    The Greate Darius
    داریوش

    The tombe of the Cirus the greate
    مقبره کوروش

    چیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظرچیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظر بیننده را به خود جلب می کند، کتیبه ها و سنگ نبشته های گذر خشایارشاه است که به زبان عیلامی و دیگر زبانهای باستانی تحریر شده است. از این گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسیم، جائی که در آن پادشاهان بار میدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد. امروزه مقادیر عمده ای طلا و جواهرات در این کاخها وجود داشته که بدیهی است در جریان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودی از این جواهرات در موزه ملی ایران نگهداری می شود. بزرگترین کاخ در مجموعه تخت جمشید کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا یکی از بزرگترین آثار معماری دوره هخامنشیان بوده و داریوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است. تخت جمشید در 57 کیلومتری شیراز در جاده اصفهان و شیراز واقع شده است.

    p088b.jpg (20608 bytes)

    p079.jpg (14150 bytes)


    داریوش ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 2:0 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    افسانه تولد و بزرگ شدن کوروش کبـیـر

    هرودوت، تاریخ نگار قرن چهارم قبل از میلاد، بهترین کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـیـه افسانه های دیگر توصیف کرده است.  از نظر او آستیاگ، پدربزرگ مادری او بود؛ که شبی در خواب می بـیـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خیلی زیادی آب تولید می کند که تمام شهر و امپراطوری آن را فرا می گیرد.  موقعـی که مرد مقدس ( مغ - روحانی زرتشتی ) از خواب او مطلع می شود، به او از پـیامد آن اخطار می کند. 

    بـنابراین، آستیاگ، پدر ماندانا، دخترش را به یک پارسی به نام کمبودجیه که یک اصیل زاده پارسی بود داد و گفت که او از یک ماد خیلی کمتر است و نمی تواند خطری داشته باشد.  کمتر از یک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجیـه نگذشته بود که آستیاگ، دوباره خوابی می بـیـند، که یک درخت مو از شکم دخترش ماندانا می روید که تمام آسیا را فرا گرفته است.  مجوسان سریعـاً یک فال بد را پـیش بـیـنی میکنـند و به او می گویـند که از ماندانا پسری زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت.  پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـی که پسرش را بدنـیا نیاورده است تحت نظر شدید امنـیتی می گیرد.  بعـد از بدنیا آمدن بچه، چند نفر از اطرافیان شاه به یک نجیـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته باید این بچه تازه بدنیا آمده را برده و از بـیـن ببری و نگران چـیزی نباش. اما هارپاگوس تصمیم گرفت که خودش بچه را از بـین نبرد. 

    بجای آن، او یک چوپان سلطـنـتی را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و باید این بچه را از بـیـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر این کار را نکند به کیفر و مجازات خواهد رسید.  اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او یک پسر زائید که مرده بود و وقـتی که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را دید او را راضی کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجای آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگویـند که او همان بچه است. 

    کوروش بزودی یک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و همیشه دوستانش را از قدرت رهبری که داشت تحت الشعـاع قرار می داد.  یک روز موقع بازی با دیگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند.  او بـیدرنگ و سریع این نـقش را قـبول کرد، و پسر یک از بزرگان ماد را که نمیخواست از او دستور بگیرد مجازات کرد.  پدر بچه مجازات شده به آستـیاگ شکایت کرد و همه چـیـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـیه بکند.  موقعـی که آستـیاگ از او پرسید که چرا این گونه وحشـیانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش یک پادشاه را بازی می کرد و باید کسی را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـیه کند.  آستیاگ سریعـا متوجه شد که این سخنان یک بچه چوپان نـیـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است.  بعـدا آن داستان بوسیله چوپان، اگر چه به بـیـمیلی و اکراه اما تاًیـیـد شد.  به همین خاطر آسـتـیاگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـیه کرد و بدن پسرش را غـذای سلطـنـتی درست کرد. بنا بر نظر مجوسیان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـیـش والدین واقـعی خود برگردد. 

    هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشویـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگیرد.  هرودوت تشریح می کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روی یک کاغـذ کشیـد و در شکم یک خرگوش صحرایی تازه شکار شده گذاشت.  سپس شکم خرگوش صحرایی را دوخته و آن را به یکی از ندیمان خاص خود داد، و او را بصورت یک شکارچی راهی پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که باید شکمش را باز کند. او  بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستیاگ شد.  موقـعی که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسید، قبایل پارسی را تـشویـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که یوغ بندگی آستیاگ و ماد را از گردن خود به در افکنند.  کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستیاگ را سرنگون کند و فرمانروای ماد و پارس شود.  

    چگونگی تولد کوروش که بوسیله هردودت به زیـبایی و جذابـیت کامل گفـته شده و به واقعـیت برطبق شواهد بسیار نزدیک است، هنوز منـبع قابل اطمیـنانی برای خیلی ها است. 



    داریوش ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 1:57 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    کوروش ( سیروس در انگلیـسی، و کوروس در یونانی ) در تاریخ یکی از چهرهای شاخص شناخته شده است.  موفـقـیت او در شکل گیری امپراطوری هخامنشی، نـتـیجه و آمیزه ای از هوشیاری و مهارتهای او در دیـپـلماسی و نظامی گری؛ و همچـنـین خلق و خوی او و داشتن دانایی  و درایت کامل او از کشور بود.  ایرانـیان او را " پدر " ؛ و یونانـیان، با آنکه کوروش کشور آنها را گرفته بود، او را مانند یک مرد قانونگذار و قانون نگر می دیدند؛ و یهودیان به او مانند یک روحانی مقدس احترام می گذاشتـند.

    آرمانها و ایده آل های او بسیار بالا بود؛ و به هیچ کس اجازه و حق قانونگذاری نمی داد مگر اینکه آن کس از لحاظ توانمندی از آنچه که دارد بالاتر باشد.  از لحاظ یک رئیـس و مدیر و مجری، فراست و بـیـنش زیادی داشت، و خودش را یک شخص باهوش و معـقول نشان داده بود و در نـتـیجه میتوانست راحتر از جهانگشایان گذشته قانون بگذارد.  

    انسانـیـت او مساوی بود با آزادی با افتخار، که همین باعـث می شد که او مردم را در یک سطح نگاه کند، که همین شخصیـت او باعـث شد که بقیه شاهان هم به او نگاه کرده و دنـباله رو او شوند. 

    تاریخ حتی از این هم فراتر رفتـه و به او لقب هایی مانند نابغـه، سیاستمدار، مدیر و رهبر تمام مردها، و اولین مُبلغ و متخصص در فن لشکر کشی و تدابـیـر جنگی داده است.  کوروش براستی و حقیـقـتاً که لیاقت دریافت کلمه " کبـیـر " را دارد. 

    کوروش کبـیر بعـد از پـیروزی بر آستـیاگ، آخرین پادشاه ماد، در 550 قبل از میلاد به قدرت رسید.  بعـد از چندین پـیروزی بر پادشاه لیدی ( ترکیه کنونی )، کروسیوس، در 546 قبل از میلاد، و بعـد از موفـقـیت یک رشته عـملیات جنگی بر عـلیه بابل در 539 قبل از میلاد، کوروش بـنـیاد یک امپراطوری عـظیم را گذاشت؛ که از دریای مدیـترانه در غـرب شروع و تا شرق ایران، و از شمال از دریای سیاه تا به کشورهای عـربی بود. 

    کوروش در سال 530 قبل از میلاد در جنگی که در شمال شرقی امپراطوری اش داشت، کشته شد.  گزنـفون در نوشته های خود گفته : " او توانایی توسعـه دادن از ترس از خود را در قسمتی از دنـیا داشت، که همه را متحـیر بکند، و هیچ کسی کاری که به زیان و ضرر او باشد انجام نمی دهد. تمام خواسته های مردم را که انگار به او الهام شده بود انجام می داد و هر کسی آرزو داشت که در امپراطوری او زندگی کند ".  



    داریوش ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 1:56 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    گفت و شنود قابل ملاحظه نخستین سفیر ایران در حبشه با امپراتور این کشور

    با طلوع دولت هخانشی که به وسیله کوروش کبیر پارسی از خاندان معروف بنیاد گردید (حدود 550 ق.م) ، ایران در صحنه تاریخ جهانی نقش فعال و تعیین کننده أی یافت . همچنین ، این دولت منشاء و مرکز یک تمدن و فرهنگ ممتاز آسیایی و جهانی دنیای باستان شناخته شد. 
    کوروش کبیر، پادشاه سرزمین انشان (انزان ، در حدود شوش نواحی ایلام جنوبی) و سر کرده سلحشور و محبوب طوایف پارسه (پارس) که قلمرو او و پدرانش در آن ایام تابع حکومت پادشاهان خاندان دیااکو محسوب می شد، با شورش بر ضد آستیاگ و پیروزی بر او ، هگمتانه (اکباتان ، همدان) را گرفت (549 ق.م.). وی، خزاین و ذخایر تختگاه ماد را هم وفق روایت یک کتیبه بابلی ، به " انشان " برد و سرانجام به فرمانروایی طوایف ماد در ایران خاتمه داد. 

    غلبه سریع او بر قلمرو ماد که بلافاصله بعد از سقوط همدان تحت تسلط او در آمد ، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگرانی شد . کوروش برای مقابله با اتحادیه ای که با شرکت لیدیه ، بابل و مصر بر ضد او در حال شکل گرفتن بود ، خود را ناچار به درگیری با آنها یافت . 

    پس از آن ، بلافاصله با سرعتی بی نظیر، به جلوگیری از هجوم کرزوس پادشاه لیدیه ، که با عجله عازم تجاوز به مرزهای ایران بود ، پرداخت . در جنگ ، کرزوس مغلوب شد و ساردیس (اسپرده ، سارد) پایتخت او به دست کوروش افتاد (546ق.م.). این پیروزی ، آسیای صغیر را هم برقلمرو وی افزود (549 ق.م.) اما ، قبل از درگیری با بابل و ظاهرا" برای آنکه هنگام لشکر کشی به بین النهرین مانند آنچه برای هووخ شتره ، پادشاه ماد ، در هنگام عزیمتش به جنگ با آشور پیش آمد، دچار حمله سکاها نشود ، چندی در نواحی شرقی فلات به بسط قدرت و تامین حدود پرداخت . بالاخره ، با عبور از دجله حمله به بابل را آغاز کرد و تقریبا" بدون جنگ آن را فتح کرد (538 ق.م.) با فتح بابل ، سرزمینهای آشور و سوریه و فلسطین هم که جزو قلمرونبونید- پادشاه بابل -  بود نیز ، به تصرف کوروش در آمد . اما، در گیریهایی که در نواحی شرقی کشور در حوالی گرگان و اراضی بین دریاچه خزر و دریاچه آرال برای او پیش آمدو ظاهرا" به مرگ او منجر شد (529 ق.م.) ، او را از اقدام به لشکر کشی به مصر ، که در گذشته با لیدیه و بابل برضد وی هم پیمان شده بودند ، مانع گشت . 

    پسرش ، کمبوجیه این مهم را انجام داد (525 ق.م.) وبدین گونه ، مصر و قورنا (سیرنائیک) در شمال آفریقا هم جزو قلمرو هخامنشی ها در آمد و شاهنشاهی پارسی ها به وسعت فوق العاده ای که در تمام دنیای باستان بی سابقه بود، رسید . بالاخره ، داریوش اول (معروف به کبیر) که بعد از مدت کوتاهی (521 ق.م.) با ایجاد امنیت ، احداث شبکه های ارتباطی ، وضع قوانین و تنظیم ترتیبات مربوط به مالیات عادلانه ، به این دولت که در واقع میراث کوروش بود ، تمرکز و تحرک واستحکامی قابل دوام بخشید. معهذا ، لشکر کشیهایی که داریوش در مرزهای غربی و شمال شاهنشاهی کرد وبیشتر ناظر به تامین وحدت و تمامیت آن بود ، در آسیای صغیر و یونان با مقاومتهایی مواجه گردید (499 ق.م.) که حل آن از طریق نظامی، برای وی ممکن نگشت (490 ق.م.). 

    پسرش ، خشایارشا هم که بعد از او به سلطنت رسید (486 ق.م.) در رفع این مقاومتها (480 ق.م.) که از عدم تفاهم بین حیات یونانی و اصول حکومت شرقی ناشی می شد، توفیقی حاصل نکرد. حتی بعد از خشایارشا (465 ق.م.) هم . این سوءتفاهم بین ایران با شهرهای یونان مدتها ادامه یافت . 

    معهذا جانشینان دیگر داریوش و از جمله کسانی چون داریوش دوم (404 – 423 ق.م.) و اردشیر دوم (358 – 404 ق.م.) که هیچ یک ذره ای از لیاقت و کاردانی او را هم نداشتند، در حل سیاسی این مساله و حفظ سیادت ایران در نواحی شرقی و مدیترانه ، دچار مشکلی نشدند. حتی شورش مصر بر ضد ساتراپ ایرانی خود (415 ق.م) ، که یک چند آن سرزمین را از ایران جدا کرد ، و واقعه بازگشت ده هزار چریک یونانی از ایران (401 ق.م.) که نشانه ضعف نظامی ایران در آن ایام بود، تمامیت شاهنشاهی ایران را متزلزل نکرد . به همین دلیل، نظامات داریوش بزرگ و تدابیر سیاسی بعضی ساتراپهای ایرانی که مشاوران پادشاهان بودند ، همچنان حافظ وحدت و تمامیت قلمرو هخامنشی باقی ماند. 

    این قلمرو وسیع که از حدود جیحون و سند تا مصر و دریای اژه را در بر می گرفت ، در عهد داریوش شامل تقسیمات اداری منظمی بالغ بر بیست استان (هرودوت) یا بیشتر (کتیبه ها) بود که در هر استان (خشتره = شهر) یک ساتراپ (خشترپ = خشتروپان = شهربان) به عنوان والی عهده دار امور کشوری بود . با آنکه این والی بر تمام امور مربوط به استان نظارت فایق داشت ، فرمانده پادگان استان و نگهبان ارگ آن تحت حکم وی نبودند . به این ترتیب ، ساتراپ با وجود اقتدار بالنسبه نا محدود ، همواره تحت نظارت پادشاه قرار داشت و فکر یا غیگری برای او ، چندان قابل اجرا به نظر نمی رسد . حکم و اراده پادشاه هم در سراسر این استانها قانون محسوب می شد و مطاع بود . 

    اقوام تابع هم با آنکه در ادیان و عقاید و رسوم خود محدودیتی نداشتند، در ضابطه تبعیت از حکم پادشاه، به حفظ وحدت و تمامیت شاهنشاهی متعهد بودند . نمونه این تعهد ، از همکاری آنان در کار بنای کاخ داریوش در شوش پیداست . لوحه های گلی بازمانده از آن پادشاه ، نقش صنعتگران این اقوام و مصالح سرزمینهای آنان را در ایجاد این کاخ به یاد می آورد . 

    نام سرزمینهای تابع ، در کتیبه ای متعلق به مقبره داریوش که در نقش رستم می باشد ، به تفصیل این گونه آمده است : ماد ، خووج (خوزستان) پرثوه (پارت) ، هری ب و (هرات) ، باختر ، سغد ، خوارزم، زرنگ ، آراخوزیا (رخج ، افغانستان جنوبی تاقندهار) ، ثته گوش (پنجاب) ، گنداره (کابل ، پیشاور) ، هندوش (سند) ، سکاهوم ورکه ر(سکاهای ماورای جیحون) ، سگاتیگره خود (سکاهای تیز خود ، ماورای سیحون) ، بابل ، آشور ، عربستان ، مودرایه (مصر) ، ارمینه (ارمن)، کته په توک (کاپادوکیه ،بخش شرقی آسیای صغیر)، سپرد (سارد ، لیدیه در مغرب آسیای صغیر)،   یئونه (ایونیا ، یونانیان آسیای صغیر)،   سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا : کریمه ، دانوب) ،   سکودر (مقدونیه)،   یئونه تک برا (یونانیان سپردار: تراکیه ، تراس)،   پوتیه (سومالی)، کوشیا (کوش  حبشه) ، مکیه (طرابلس غرب ، برقه) ، کرخا (کارتاژ ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر) .  ر
    در بین این نامها ، ظاهرا " سرزمینهای هم بود که ساتراپ جداگانه نداشت و به وسیله ساتراپ استان مجاور یا نزدیک اداره می شد . لوحه أی نیز در شوش به دست آمده است که به داریوش تعلق دارد و نام کشورهای تابع را – با اندک تفاوت – تقریبا " همانند آنچه در کتیبه نقش رستم او آمده است یاد میکند. فهرست دیگری  را هرودوت (تواریخ 3 : 98 – 89) نقل می کند که بعضی اطلاعات جالب توجه را که درباره مقدار وترتیب مالیات این نواحی ، به دست  می دهد . البته ، این اطلاعات معلومات مندرج در کتیبه ها را نیز تکمیل می کند . همچنین ، تجدید نظرهایی را هم که ظاهرا" گه گاه در تقسیمات اداری کشور می باید پیش آمده باشد ، ارائه می دهد . 

    در یک کتیبه مربوط به تخت جمشید نیز که به نظر می رسد متعلق به مقبره یکی از پادشاهان هخامنشی و به احتمال قوی اردشیر دوم (حدود 358 ق.م.) باشد ، فهرست اقوام تابع شاهنشاهی ، این گونه آمده است : پارسی ، مادی ، خوزی ، پارتی ، هروی ، باختری ، سغدی ، خوارزمی ، اهل زرنگ ، اهل رخج ، ثته گوشی ، گندهاری ، هندی ، (اهل سند) ،سکایی هومه ورک ، سکایی تیز خود ، بابلی ، آشوری ، عرب، مصری ، ارمنی ، اهل کاپادوکیه ، اهل سارد ، پوتی ، کوشی ، کرخایی . اینکه نام اقوام تابع در این ایام که فقط بیست و هشت سال با کشته شدن داریوش سوم و انقراض هخامنشی ها 330 (ق.م.) فاصله دارد، با آنچه در کتیبه مقبره داریوش در نقش رستم درباره سرزمینهای تابع وی آمده است ، تقریبا" تفاوتی ندارد ، نشان می دهد که هخامنشی ها تا پایان دوران فرمانروایی وحدت و تمامیت قلمرو خود را حفظ کرده اند . حتی ، قراین حاکی از آن است که در پایان عهد اردشیر سوم (338 ق.م.) چند سالی قبل از سقوطشاهنشاهی پارس ، دولت هخامنشی به مراتب قوی تر ، منسجم تر و منظم تر از پایان عهد خشایارشا بوده است . 

    شکست داریوش سوم (330 – 336 ق.م.) از اسکندر هم – غیر از مهارت جنگی فاتح مقدونی – جدایی قسمتی از سپاه که خود را یونانی می دانستند از سپاه داریوش سوم که منجر به شکست او و  سقوط امپراطوری هخامنشی شد.  

    مدت دوام شاهنشاهی هخامنشی ، دویست و سی سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی – به خصوص در اوایل عهد – موجب توسعه فلاحت ، تامین تجارت و حتی تشویق تحقیقات علمی و جغرافیایی نیز بوده است . مبانی اخلاقی این شاهنشاهی نیز به خصوص در عهد کسانی مانند کوروش کبیر و داریوش بزرگ متضمن احترام به عقاید اقوام  تابع و حمایت از ضعفا در مقابل اقویا بوده است ، از لحاظ تاریخی جالب توجه است . بیانیه معروف کوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان یک نمونه ازمبانی حقوق بشر در عهد باستان تلقی کرده اند . که امروزه بر سر در سازمان ملل، بعنوان کتیبه حقوق بشر نصب شده است. 

    آرامگاه کوروش کبیر



    داریوش ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 1:55 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    سربازان هخامنشیان

    داریوش ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 1:51 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    زرتشت خویشتن را مبعوث اهورامزدا خواند و اعلام کرد که خدای حقیقی جهان اهورامزدا است که آفریدگار و پروردگار وکارساز و قادر متعال است، و دیگر هرچه خدا نامیده میشود دیو و دشمن خدا است. او اعلام نمود که اهورامزدا او را برای راهنمائی بشریت به سوی رستگاری برگزیده و به او مأموریت داده تا پیامهای نجاتبخشش را به همهء مردم روی زمین برساند و راه هدایت را به همه نشان دهد، دشمنیها وجنگها و ویرانگریها و تجاوزها را ازجهان براندازد، و برادری وهمزیستی و صلح و امنیت وآرامش را در جامعه برقرار بدارد. او پیامهایش را بدین نحو به گوش مردم میرساند:
    «اینک من میخواهم سخن بگویم. شما که نزدیکید و شما که دورید، اگر خواهان تعلیم گرفتن هستید گوش فرادهید و نیک بشنوید. اینک همهء شما اینها را که من میگویم به خاطر بسپارید. ازاین پس بدآموزان و دروغپردازان هیچگاه با فسادکاریهای گفتاری و عقیدتیشان حیات اخروی مردم را به شقاوت نتوانند کشید.»
    «من دربارهء آن دوگوهر همزادی سخن میگویم که درآغاز آفرینش پیدا شدند. آن یک که فضیلت بود به دیگری که دشمنش بود چنین گفت: اندیشه و عقیده و آموزش و گفتار و رفتار و انفس و ارواح من و تو هیچگاه با هم توافق نخواهند داشت. من از چیزی سخن میگویم که اهورامزدا در این زندگی به من آموخته است. هرکه از شما آنچه را که من میاندیشم واعلام میدارم بهکار نبندد گرفتار درد و رنج خواهد شد. من ازچیزی سخن میگویم که برای زندگی بهترین چیز است … من ازچیزی سخن میگویم که آن ذات اقدس به من یاد داده است، و آن همانا سخنی است که سعادت جاویدان را برای انسانهای میرنده در بردارد. من دربارهء آن ذاتی سخن میگویم که برترین ذات است، و اورا میستایم.»
    اینک سخن میگویم با کسانی که گوش شنوا دارند دربارهء آنچه که انسان خردمند باید به خاطر بسپارد، و اهورا و وهومنه را بستاید؛ میخواهم دربارهء رحمتی که مشمول فروغ ایزدی است سخن بگویم- آن رحمتی که شامل حال کسانی میشود که خردمندانه بیندیشند و راستی پیشه کنند.»
    بشنوید با گوشهایتان بهترین چیزها را. به آنها با دیدگان روشنبین ذهنتان بنگرید تا پیش از آنکه «فرجام بزرگ فرا رسد هرکدامتان بتوانید درانتخاب میان دوراه، تصمیم درست را اتخاذ کنید وآن راهی را برگزینید که سعادت و خوشبختی درآن نهفته است.»
    «اینک آن دوگوهر نخستین که همزاد بودند و در درون انسان پدیدار شدند یکی بهترین و دیگری بد بود در پندار و گفتار و رفتار. و بین ایندو آنکس که خردمند است راستی را برمیگزیند ولی آنکه نادان است چنین نمیکند. و چون این دوگوهر در آغاز به هم برآمدند، زندگی و مرگ را ایجاد کردند؛ سرانجام، بدترین حیات برای پیروان دروغ خواهد بود و بهترین منش برای پیروان راستی. از این دوگوهر آن یک که خواهان دروغ بود بدترین کردار را برگزید؛ وآنکه بهترین گوهر بود و ازآسمانها جامهء نستوهی برتن داشت راستی را برگزید- و چُنیناند همهء کسانی که با کردار شایسته خواهان خشنودی اهورامزدایند. درمیان این دوگوهر همزاد، دیواها (دیوان) راستی را برنگزیدند، زیرا وقتی با هم شدند به هوس هوشرُبا مبتلا گشتند و بدترین پندار را برگزیدند، و خشمگینانه جمعیت آراستند تا جهان بشریت را به تباهی و فساد بکشانند.»
    زرتشت را درسرودههایش شخصیتی با یک مأموریت جهانشمول میبینیم که خود را نجاتبخش بشریت معرفی میکند و به همهء اقوام جهان نظر دارد ....
    «پروردگارا! به ما بگو و با زبان خودت به ما بفهمان که فرجام نیکوکاران چه خواهد بود، تا من بتوانم همهء مردم روی زمین را به راه تو درآورم.»
    «من که قلبم را ناظر بر روح خویش قرار دادهام، و با نیکاندیشی یکی شدهام، و به خوبی میدانم که هرکار نیکی را اهورامزدا پاداش خواهد داد، هرچه در توان دارم را در راه آموزش به انسانها برای پیروی از راستی بهکار خواهم گرفت.»
    «پروردگارا ! تو به نیکان گوهر فضیلت داده آنانرا به نیروی تقوا و راستی آراستهئی، ولی بدکاران را خوئی آتشین است و ایندو از یکدیگر متمایزند. همهء کسانی که گوشی شنوا دارند، این حقیقت را درک خواهند کرد و به راه تو در خواهند آمد.»
    «پروردگارا ! آیا به زبان خودت و از عمق روح خودت به من یاد خواهی داد که چگونه میشود برای همیشه راه راست و نیکاندیشی را در پیش گرفت؟.»
    زرتشت را درخلال گاتا انسانی مییابیم که نه تنها به انسانها بلکه به همهء آفریدگان عشق میورزد و نه تنها برای انسان بلکه برای همهء موجوداتِ روی زمین خواهان آسایش است. او انسان را موجودی خیرگرا و شرستیز میداند و تصریح میکند که انسان ذاتا نیکاندیش و عاشق راستی و عدالت است. زرئشت اساس تعالیمش را بر روی محبت به آفریدگان اهورامزدا قرار داد و مسئولیت اول وآخر انسان را همزیستی مسالمتآمیز با هم و حمایت رودخانه وکشتزار و درخت و جانوران اهلی اعلام کرد، و بنابرآن هرگونه تعدی به انسان و حیوان و محصولات و آبادیها را شدیدا نکوهیده آنها را اعمال کسانی نامید که از دیواها فرمان میبرند تا خوشبختی را از مردم بگیرند و جهان را تخریب کنند....
    به گفتهء او آنچه مردم را از فطرت خویش بیگانه میسازد نیروی دیومنشی است که به درون انسانهای کجاندیش حلول میکند و آنها را به دیوهای خشمآور و تبهکار وآزمند و کینهورز مبدل میسازد. این نیروی دیومنش که «اَنگرَهمَنیو» (منش خبیث) نام دارد ازآغاز آفرینش با بشر زاده شده؛ همانگونه که «سپَنتامَنیو» (منش مقدس) نیز با او زاده شده است. انگرهمنیو همواره انسان را به سوی بدی و فساد سوق میدهد، و سپنتامنیو اورا به طرف نیکی و عدالت رهنمائی میکند. انسان خردمندی که از سپنتامنیو پیروی کند و نیکوکاری پیشه سازد و با کار وکوشش خود جهان را آباد کند، خدا ازاو خشنود میشود و در زندگی اخروی خوشبختی ابدی به او عطا خواهد کرد؛ ولی بیخردی که تابع انگرهمنیو شود و با پیروی از فرمان دیواها بدکرداری پیشه کند و امنیت وآرامش مردم را از بین ببرد، در آخرت به بدترین کیفرها و عذاب جاویدان گرفتار خواهد آمد....

    خیر و معروف- بنا بر تعالیم زرتشت- عبارتست از: عشق به خدا و ستایش او؛ دوست داشتن همهء آفریدگان اهورامزدا به ویژه انسانها که بندگان اویند، و حتی محبت حیوانات اهلی و کشتزار و باغستان و رودخانه؛ تلاش برای آبادکردن جهان با کشاورزی و دامداری و خانهسازی و تولید مثل و آبادکردن شهرها و روستاها؛ همزیستی و صلح با همگان و خودداری ازخشم و جنگ و ستیز؛ راهنمائی وکمک به دیگران در انجام کارهای نیک؛ تلاش خستگیناپذیر برای نشر راستی و براندازی کژیها؛ وکوشش برای خوشبخت کردن دیگران.....
    زرتشت به این حقیقت توجه دارد که خیروشر در این جهان درهم آمیختهاند وانسان همواره در معرض کجآموزی نفسِ اَماره است و درموارد بسیاری برای انسانهائی که بسبب کجرویهائی از فطرتشان بریدهاند تشخیص خیر ازشر دشوار بنظر میرسد. لذا به انسان تعلیم میدهد که قلبش را ناظر بر اعمالش بگمارد و همواره خشنودی اهورامزدا را در مد نظر قرار دهد و جمیع رفتارها و گفتارهای خود را با میزان راستی بسنجد و آنکه با راستی هماهنگ است انتخاب کند، و دیگری که با راستی ناسازگار است فرونهد، و بداند که تنها راه رستگاری آنست که انسان همواره در هر عملی نیت خیر (اندیشهء نیکو) داشته باشد....


    دین در تعالیمِ زرتشت مجموعهئی از اعمال و رفتارِ انسانی درارتباط با انسانها و با پیرامون است، به گونهئی که درجهت آبادسازی جهان وخوشبختی انسانها باشد. این مجموعهء اعمال و رفتار را زرتشت در سه عبارت خلاصه کرده است: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک (هرسه درجهت خوشبختی جامعهء بشری). کشاورزی و خانهسازی وآباد کردن جهان و اجرای عدالت درمیان انسانها درتعالیم زرتشت رکن اصلی دین را تشکیل میدهند. یعنی دین عبارتست از مجموعهء کارهای نیکو که به خود و دیگران سود میرساند و پرهیز از تمام کارها و گفتارهائی که به خود و دیگران زیان میرساند....
    او... فضایل را به صورت ملکوتی مجسم ساخته است که بارگاه اهورامزدا را احاطه کردهاند و ارادهء خدا را در جهان به اجرا در میآورند. به این فضایل- که صفات ربوبیاند- انسان میتواند دست یابد و به وسیلهء آنها به کمال برسد. زرتشت این فضایل را به گونهئی مطرح ساخته است که گوئی میخواهد مراحل طی طریق کمال را به انسان تعلیم دهد. یعنی تعلیم میدهد که انسان اگر میخواهد به رستگاری برسد باید از صفاتی پیروی کند که مخصوص خدا است، و بکوشد که با پیروی از این صفات، خودش را خداگونه سازد و در همهء امورش در پندار وگفتار و رفتار همچون خدا باشد. این فضایل عبارتند از: وُهومنه ، اَشا ، خشَترَه ، آرمَئیتی ، هائوروَتات ، اَمِرتات ، و سراوشه .
    1-وهومنه از «وهو» یعنی خوب، و «منه» یعنی منش ترکیب یافته است؛ ومیتوانیم آنرا «حق»، «نیت خیر» و «منشِ نیکو» معنا کنیم. این صفت، که بعدها درآئین مَزدایَسنا بصورت اصل «پندار و گفتار و رفتار نیک» تعلیم داده شد، سرآمد همهء فضایل است. وهومنه یعنی اندیشه و عمل نیکو، عشق به خالق و محبتِ مخلوق، مهرورزی و ایثار. اینها معناهائی است که از مطالعهء گاتا قابل درک است. اگر بخواهیم معادل عربیِ وهومنه را بنویسیم واژهء «رحمان» دقیقترین معادل وهومنه است. وهومنه جلوهء رحمتی است که شامل نیکان میشود و هدیهئی است که اهورامزدا به نیکان عطا میکند. کسیکه با جان و دل به وهومنه بگرود، هیچگاه دیوهای رشک وخشم وآز و غرور و شهوت به او نزدیک نخواهند شد. وهومنه سبب میشود که انسان اندیشه وگفتار و رفتار وکردار نیکو پیشه کند و درهیچ شرائطی اندیشهء بدی به ذهن خود راه ندهد. خلاصهء کلام آنکه هرکس از وهومنه پیروی کند، هرچه بیندیشد و انجام دهد حق است، و خودش نیز تجسم عینی حق خواهد بود.

    2-اشا عدل و برابری ودرستی و راستی، و استواری درپیمان است. کسیکه نیکمنش باشد، در پاداش این نیکمنشی از فضیلت اشا برخوردار میگردد و به نیروی اشا بر بدی غالب میآید. اشا همیشه با وهومنه همراه است، و سبب میشود که انسانِ نیکمنش همهء اعمالش را با میزان عدل بسنجد و جز راستی پیشه نکند. به همین خاطر انسان وظیفه دارد خودش را با این صفت مُتَحَلی سازد و همواره دادگر و عادل باشد و در همهء کارهایش توازن داشته باشد تا از انحراف و ستمگری مصون بماند و بتواند به بهترین وجهی به انسانها خدمت کند وجهان را آباد سازد. ازطرف دیگر کسیکه از اشا پیروی کند و دادگر و درستکردار باشد خود به خود از وهومنه نیز برخوردار گشته نیکمنش خواهد شد.

    3-خشتره عبارتست از ثبات و استواری درانجام کارهای نیکو و رهبری دیگران بسوی خیر و کمالات انسانی. اگر بخواهیم امروز عبارتی معادل خشتره را در فرهنگ خودمان بیابیم، این واژه دقیقا معادل «ولایتِ الهی» است. خشتره همیشه با وهومنه و اشا همراه است؛ یعنی رهبری و حاکمیت باید مبتنی بر خیرخواهی و انساندوستی و عدالت باشد. یکی از معناهای خشتره سلطنت بمعنای سلطه برخویشتن و بر جهان است. همین صفت است که برخی ازکاویهای درستکردار باستان بر خودشان اطلاق کرده بودهاند، و ما برخی از شاهان باستان را با همین صفت میشناسیم. این لفظ است که بعدها درپی تحولاتی به شکلهای «خشتریته» و «خشایتیه» و «خسرو» و «اخشید» و «افشین» درآمد، و عامترین تلفظی که از آن شده است و تاکنون هم میشود، «شاه» است؛ وچنانکه میدانیم همهء این واژهها در فرهنگ ایرانی ایحاکنندهء تقدسی آسمانی است. درگاتا آمده است که به یاری خشتره و وهومنه انسان با دروغ میجنگد و آنرا نابود میسازد. یعنی این فضیلت باعث میشود که انسان درراه اجرای خواست خدا و آبادکردن جهان و خوشبخت کردن انسانها و مبارزه با دیوان، تردید به خود راه ندهد و سست نشود و از ناملایمات نهراسد، و با یقین به درستی راه خویش استوارانه پیش رود. کسیکه از صفت خشتره برخوردار گردد میکوشد که نیروی خویش را در راه اصلاح دیگران بهکار گیرد و با بدی بستیزد و زمینههای خوشبختی و آسایش و آرامش همگان را در جهان فراهم سازد. اینکه درفلسفهء سیاسی ایران باستان دین و دولت را دوهمزاد میدانستهاند که هیچکدام بدون دیگری نتوانست بود از همین اصل نشأت گرفته است. یعنی خیر و صلاح وآسایش وآرامش و برادری و صلح که هدف کلی دین است زمانی تحقق خواهد یافت که یک حاکمیت پارسا و خیراندیش و درستکردار و دادگر برسر کار باشد و مردم را از بدی بازدارد و به سوی نیکی سوق بدهد.

    4-آرمَئیتی خصلت فروتنی و پارسائی، و رهائی ازتعلقات دنیوی است. کسیکه ازآرمئیتی پیروی کند و با او وحدت یابد، چون در راه خدا به کامیابی برسد، فریفتهء موفقیتهای خود نگردد، و خودبین و خودپسند نشود، وهمهء توان خویش را ایثارگرانه درراه خدمت به خلق بهکار گیرد. یکی از معناهای آرمئیتی، اطمینان خاطر و رضایت کامل است. این اطمینان به معنای آرامش وجدان، قناعت مطلق، آزادی از تعلقات دنیائی، وآرمیدگی- به مفهوم فروتنی و افتادگی و خاکینهاد بودن- است. همهء این خصلتها را انسان از آرمئیتی به دست میآورد. آرمئیتی به انسان کمک میکند که در انتخاب راه درست از تزلزل و دودلی بیرون آید و برای اتخاذ راه درست تصمیم درست را اتخاذ کند.

    5-هائوروَتات سلامت روانی و جسمی است. انسان مؤمن باید بکوشد تا ازآن برخوردار باشد تا بتواند با نیروی کافی با بدی بستیزد و نیکی را گسترش دهد؛ زیرا انسان ناسالم قادر نخواهد بود درست فکر کند و درست عمل نماید. اینکه عقل سالم در بدن سالم است به صورت یک مثل همهفهم و همهجائی در میان همهء اقوام و ملل وجود دارد. تصمیم درست اتخاذ کردن و درست عمل کردن تنها در صورتی برای انسان میسر است که از سلامت جسمی و روحی برخوردار باشد. این صفت را هائوروتات به انسان میدهد. ازاین جنبهء تعلیم زرتشت نتیجه میشود که انسان مؤمن باید همواره مواظب سلامت جان و تن خویش باشد تا بتواند با بدیها مبارزه کند و در راه گسترش نیکیها و رضای خدا حرکت کند.

    6-سراوشه به معنای الهام غیبی، ندای وجدان، دلآگاهی و روشنی قلب است. این عبارت امروز به صورت «سروش» تلفظ میشود. کسیکه از فضایل بالا پیروی کند و با آنها یکی شود دلش به نور حق روشن میگردد و حقایق را به درستی درک میکند و از الهام غیبی حق برخوردار میگردد و بندگان خدا را به بهترین نحوی به سوی سعادت راهنمائی میکند. با این تعبیر، سراوشه فضیلتی است که سبب عصمت انسان در برابر بدی میشود؛ و به تعبیر دیگر، نوری است که همواره روشنگر راه انسان درراه رسیدن به نیکیها است؛ و وجدان بیدار وآگاه انسان نیکاندیش است که همواره راهنمای او درراه نشر نیکیها و مبارزه با بدیها است، و به او کمک میکند که در هرلحظه بدی و نیکی را به درستی تشخیص بدهد و به اشتباه نیفتد و وظیفهاش را به درستی انجام دهد.

    7-امرتات کمال وجاودانگی و بیمرگی و ابدیت است. کسیکه نیکاندیش و نیکمنش و خدادوست و مردمدوست و دادگر و راستکردار و نستوه و استوار و پارسا و فروتن و مهرورز و ایثارگر باشد دلش از نور خدا مالامال است، و ذات کاملی است که سزاوار برترین مقامها در سرای آخرت و همنشینی با اهورامزدا است. انسانی که پندار وگفتار وکردارش نیک باشد، زمانی به بیمرگی و جاودانگی میرسد که از این زندان خاکی برهد و به عالم ملکوت رهسپار گردد. انسانهائی که از صفات ملکوتی برخوردار باشند پس از این زندگی در جوار اهورامزدا در سعات جاویدان خواهند زیست و هیچ مرگی نخواهند داشت. چون فرجام همه مرگ است، انسان باید بکوشد که با برخورداری از همهء صفات عالی ربوبی، خودش را خداگونه سازد تا شایستگی جاویدان شدن و همنشینی با اهورامزدا در سرای آخرت را پیدا کند. در گاتا تصریح شده است که زندگی جاوید و بهترین پاداشها از آن کسی است که از وهومنه، اشا، خشتره، و آرمئیتی پیروی کند.

    درمیان فضایل ملکوتی، وهومنه سرآمد همه و «اُم الفَضائل» است. اهمیت این فضیلت بقدری است که در موارد بسیاری در گاتا همراه با اهورا ذکر شده است، و این بدان مفهوم است که همانگونه که اهورامزدا خیر محض است، وهومنه نیز خیر محض است. این صفت درعربی معادل «رحمان» است که یکی از نامهای خدا است، وهمانگونه که «رحمان» از الله جدا نیست، وهومنه نیز نزد زرتشت از اهورامزدا جدا نیست. در برابر وهومنه، دروج (دروغ/ بدخواهی) قرار دارد که سرآمد همهء رذیلتها و «اُم الر َذائل» و شر محض است و همهء بدیها از آن سرچشمه میگیرد. دروغ در گاتا با دیوا مترادف آمده است، و زرتشت میخواهد تعلیم بدهد که دروغ یک دیو پلید است که باعث همهء بدبخیتهای بشری است. چونکه استقامت جامعه منوط به استقامت رهبری است، وقتی رهبری نیکمنش نباشد و پیرو دروغ باشد، جامعه را به فساد و تباهی میکشاند و برای مردم بدبختی و درد و رنج میآورد؛ زیرا کارهائی را که انجام میدهد با دروغ و فریب، برای عوام نادان زیبا جلوه میدهد و با ادعای اینکه هدفش خوشبختی مردم است، مردم را به اطاعت از خود میکشاند، ولی او درواقع خواستار متاع دنیا و جمع ثروت است، و در این راه از انجام هر جنایتی دست برنمیدارد، و همواره مردم را در رنج میدارد....

    زرتشت در سالهای فعالیتش مریدان و شاگردان و یاران مخلصی را پرورده بود ... این شاگردان پس از او سرودههای آسمانیش را کلمه به کلمه و حرف به حرف ازبر کردند و مجموع آنها را گاتا نام دادند....
    گروههای انسانی اسکانیافته دردرون فلات ایران که به تعالیم زرتشت میگرویدند، بسیاری از باورهای دینی کهن خود را حفظ کردند و با تعالیم زرتشت درآمیختند و به آنها نام دین زرتشت دادند. تا حوالی قرن ششم قم در ایران یک دین همگانی شکل گرفت که نام زرتشت را در سرلوحهء خویش داشت، و دین مَزدایَسنا (مزداپرستی) نام گرفت. این دین که مایههای اصلیش را از تعالیم زرتشت گرفته بود، شاخ و بالش را عناصر عقیدتی ادیان کهن ایرانی تشکیل میداد. رهبران دینی ایران (مغان)، به مرور زمان آموزشهای تازهئی برتعالیم زرتشت افزودند و به مَزدایَسنا غنا بخشیدند.
    آموزشهای مغان که به زرتشت منسوب میشد و تعالیم آسمانی تلقی میگردید، به تدریج به گاتای زرتشت افزوده شد، و یک مجموعهء واحدی را به وجودآورد که اَپَستاک (اصول مقدس) نامیده شد. اپستاک که بعد به صورت
    لفظهای ابستا و اویستا و اَوِستا درآمد، اساس دین ایرانی را تشکیل داد و کتاب مقدس ایرانیان درطول تاریخ شد.




    داریوش ::: دوشنبه 86/9/19::: ساعت 3:46 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 0
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدید :10958

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    پاسارگاد
    داریوش
    بهترین وبلاگ برای یک وطن پرست

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    پاسارگاد

    >>لوگوی دوستان<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<